آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آوا

بازی 61

سی و دو ماهگی آوا: امروز حسابی مشغول چسبوندن بودی. و بالاخره شاهکار هنری ات (نمی دونم چرا عوض سوار شدن، دائم در حال چسب زدن به دسته های راکری ) تاریخ عکس ها: 1392/11/25 ...
25 بهمن 1392

بازی 60

سی و یک ماهگی آوا: و اما محبوب ترین اسباب بازی این روزهای دخترم این اصلا یک کارتن معمولی نیست. فسینه (سفینه) است. فسینه فضایی. سوارش شدی، داری می ری فضا، اورانوس . تاریخ عکس : 1392/10/27 بعضی وقت ها هم ماشین می شه یا قطار. اینطوری   اول همه رو سوار می کنی.بعد خودت سوار می شی. تاریخ عکس : 1392/09/22  در واقع سوار نمی شی، به زور خودتو جا می دی بین مسافران محترم  تاریخ عکس : 1392/09/16 بعضی وقت ها هم خونه می شه، اینطوری تاریخ عکس : 1392/09/17 ...
27 دی 1392

بازی 58

سی ماهگی آوا: سلااام. بالاخره برگشتیم از سفر چندین و چند روزه مون   مسیر رفت خیلی سخت بود. الهی من فدات شم که اینهمه منتظر بودی  بر خلاف همیشه که همون ابتدای مسیر می خوابیدی، اینبار نخوابیدی و  نخوابیدی و انتظار کشیدی برای رسیدن  نزدیک که شدیم، بالاخره، از زور خستگی خوابیدی یا بهتر بگم غش کردی و من دو ساعتی راحت بودم از شنیدن این جمله تکراری "مامان، رسیدیم"     کلی هم انتظار کشیدی برای عروسی دایی که قرار بود چند روز بعد برگزار شه... تقریبا کل مراسم عروسی هم دنبالت بودم که وسط دست و پای مردم صدمه نبینی و ... خلاصه گذشت... کرمان برف بارید. بعد از سالها و سالها و سالها ......
17 دی 1392

بازی 57

سی ماهگی آوا: و بالاخره مهارت های جدیدت دختر گلم   _ مسافرت که بودیم، برای اولین بار و بی مقدمه شروع کردی به کله معلق زدن     نه یک بار، نه دو بار، چندین و چند بار، اونقدر زیاد که نگران سر مبارک شدیم و چاره نداشتیم.     تاریخ عکس : 1392/10/08 _ اخیرا دوچرخه سوار می شی (بابا برای امنیت بیشتر چرخ کمکی بسته) دوچرخه هنوز برات بزرگه و به زحمت رکاب می زنی ولی می تونی جلو بری با زحمت فراوان.  جالب اینجاست که سوار دوچرخه می شی و به زحمت رکاب می زنی ولی اصلا از سه چرخه ات استفاده نمی کنی و سوار نمی شی.  _ از قیچی هم خیلی خوب استفاده می کنی و کاغذ خرد می کنی برام. تاریخ عکس: 1392...
8 دی 1392

بازی 56

30 ماهگی آوا: ایندفعه زیاد عکس ندارم از بازی کردنمون. چون کل یک ساعت و نیم بازی کردنت با گل اینطوری بود.   یه تیکه گل بر می داشتی...  می گذاشتی روی  این تپه گلی ات و بعد... صافش می کردی به هر طریق ممکن این جای انگشتاته اونقدر که محکم می زدی روی گل تا صاف بشه  نگران شدم، گفتم درد میگیره دستهای کوچولوت   n بار تکرارش کردی      حوصله ام سر رفته بود حسابی، تا این که بالاخره ... یه تغییری کرد اوضاع و گفتی "ببین، دارم آدم برفی درست می کنم"   خیلی سعی کردم ولی نتونستم ارتباط این حجم رو با آدم برفی پیدا کنم بالاخره  ...
28 آذر 1392

بازی 54

سی ماهگی آوا: گیتار درست کردیم با تعداد نامحدودی کش از انواع مختلف و یک جعبه خالی.   کلی نواختی و من لذت بردم دختر گلم.    تاریخ عکس:1392/09/07 ...
7 آذر 1392

بازی 53

بیست و نه ماهگی آوا: دختر گلم، من و بابا رو شرمنده کردی     اونقدر سرسره نخریدیم برات که بالاخره خودت دست به کار شدی و یه سرسره درست کردی    منم دور سرسره ات رو ایمن سازی کردم و حالا شده یه سرسره حسابی    تاریخ عکس ها: 1392/09/01 الان چند روزه که شما رو حسابی مشغول کرده و منو راحت   خسته هم نمی شی شکر خدا      ...
1 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد