سی ماهگی آوا: سلااام. بالاخره برگشتیم از سفر چندین و چند روزه مون مسیر رفت خیلی سخت بود. الهی من فدات شم که اینهمه منتظر بودی بر خلاف همیشه که همون ابتدای مسیر می خوابیدی، اینبار نخوابیدی و نخوابیدی و انتظار کشیدی برای رسیدن نزدیک که شدیم، بالاخره، از زور خستگی خوابیدی یا بهتر بگم غش کردی و من دو ساعتی راحت بودم از شنیدن این جمله تکراری "مامان، رسیدیم" کلی هم انتظار کشیدی برای عروسی دایی که قرار بود چند روز بعد برگزار شه... تقریبا کل مراسم عروسی هم دنبالت بودم که وسط دست و پای مردم صدمه نبینی و ... خلاصه گذشت... کرمان برف بارید. بعد از سالها و سالها و سالها ......