بازی 70
کلی کاغذ کادو داشتیم توی خونه، کاغذ کادوهای تاخورده بلااستفاده... تصویرها رو قیچی زدیم با هم و نشستیم به قصه گفتن من قصه می گفتم و تصویر انتخاب می کرد و می گذاشت روی صفحه، بی ربط یا با ربط برای خرسی ها خونه انتخاب کرد و گذاشت برای هر دو تاشون. بعد صندوق خرسی ها آتیش گرفت و آتیش انتخاب کرد از بین تصویرها اصرار داشت این حلزونه و باید همراه خرسی ها بره مسافرت قصه من که تمام شد، نشست به قصه گفتن. هم قصه می گفت و هم تصویر انتخاب می کرد. یکی بود، یکی نبود. یه خورشید خانم بود، توی آسمون بود. بعد دو تا ابر کوچولو اومد، اومد روی خورشید خانم... بعد باران اومد، زیاد بود باران .....