آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

آوا

بازی 70

کلی کاغذ کادو داشتیم توی خونه، کاغذ کادوهای تاخورده بلااستفاده... تصویرها رو قیچی زدیم با هم و نشستیم به قصه گفتن من قصه می گفتم و تصویر انتخاب می کرد و می گذاشت روی صفحه، بی ربط یا با ربط برای خرسی ها خونه انتخاب کرد و گذاشت برای هر دو تاشون. بعد صندوق خرسی ها آتیش گرفت و آتیش انتخاب کرد از بین تصویرها اصرار داشت این حلزونه و باید همراه خرسی ها بره مسافرت قصه من که تمام شد، نشست به قصه گفتن. هم قصه می گفت و هم تصویر انتخاب می کرد. یکی بود، یکی نبود. یه خورشید خانم بود، توی آسمون بود. بعد دو تا ابر کوچولو اومد، اومد روی خورشید خانم... بعد باران اومد، زیاد بود باران .....
13 خرداد 1393

بازی 69

فرفره درست کردیم از نوع نسبتا مقاومش ماسک درست کردیم باز از نوع نسبتا مقاومش دفعه اول با یه لایه فوم درستش کردم. داد و بیدادت به هوا بلند بود که خراب شد، دوباره خراب شد ... من هم دائم در حال وصله کردن... که دیدم اینطوری نمی شه. دو لایه اش کردم و مشکل حل شد. اگه بخوای هم نمی تونی پاره اش کنی حالا لایه اول یه مقوای چسب پهن خورده خیلی مقاوم... و لایه دوم، فوم گلسازی، برای قشنگ تر شدن و جذاب تر شدنش. بین این دو لایه طلق رنگی گذاشتم که کاربردی تر باشه و شبیه عینک و بالاخره پانچ و کش و ... نتیجه کار... اومدم بگم ماسک batman که زبونمو گاز گرفتم و گفتم ماسک خفاشی اونقدر خوشحال شدی که انگیزه پیدا کردم برای ساخت ماسک های...
12 خرداد 1393

بازی 68

سی و پنج ماهگی آوا: یه روز جنگلبان کوچولوی خونه ما، گفت: "ماشینم اصلا قشنگ نیست." طبق معمول از زرد شروع کرد ماشینش قشنگ شد و رفت سراغ کلبه اش توی کلبه اش پر از حیوانات بود. حیوانات جنگل کلبه اش هم قشنگ شد بالاخره تاریخ عکس ها: 1393/03/02 ...
2 خرداد 1393

بازی 66

سی و پنج ماهگی آوا: ترانادون عصبانی ترانادون خندان  و البته ترانادون متبسم و خانم هم داشتیم تریزاروپوتس مثلا متعجب تریزاروپوتس مثلا خواب تاریخ عکس ها: 1393/02/29 ...
29 ارديبهشت 1393

بازی 65

رفتیم شهر کتاب و جگوار خریدیم. اصرار کردی بعبعی درست کنم برات. "آفرین مامان، آفرین مامان، داره بعبعی می شه" و این مجموعه... که با هم درستش کردیم... تاریخ عکس ها:1393/02/24 ...
24 ارديبهشت 1393

بازی 64

بیست و چهار ماهگی آوا: این کتاب عهد عتیق رو با هم می دیدیم و گهگاهی قصه می گفتیم و ... دیروز وقتی داشتیم ورق می زدیم، گفتی: "مامان، اینها که رنگ نداره" بعد رفتی سراغ مداد رنگی ها و شروع کردی به رنگ زدن ... بعد قلم مو و رنگ خواستی و ادامه ماجرا ... و نتیجه کار اینم آخر و عاقبت آبرنگ های بیچاره من خوشحالم که اینهمه دوستشون داری و استفاده می کنی. من که اینهمه استفاده نکردم از این آبرنگ ها و پایان یه رنگ بازی دیگه ... تاریخ عکس ها: 1393/02/14 ...
14 ارديبهشت 1393

بازی 63

سی و چهار ماهگی آوا: بابا گهگاهی خوش می نویسد ... این بار اما، خوش نوشتن بابا حال و هوای دیگه ای داشت تاریخ عکس ها: 1393/02/12 ...
12 ارديبهشت 1393

بازی 62

بیست و پنج ماهگی آوا: باز هم نقاشی از نوع آبرنگ به نظرم این یکی عالی شده دختر نازم هشت پا کشیدی تاریخ عکس ها: 1393/02/11 ...
11 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد