آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آوا

دستگاه

چند روزی بابا آچار به دست بود، نتیجه اش شد این دستگاه می کشی... بعد اینطوری رنگش می کنی... و دستگاه های دیگه... تاریخ عکس ها:1393/04/05 و دستگاه می سازی دستگاه برای کوتاه کردن مو تاریخ عکس: 1393/03/27 و دستگاه الکتروسی جرقه ای فشفشه ای خطرناک تاریخ عکس:1393/03/23 ...
5 تير 1393

یال

بابا: ... آقا اسبه یال داشت... آوا: بابا ، یال چیه؟؟؟ بابا: به موی اسب می گن یال. یال آقا اسبه خیلی قشنگ بود... آوا: خوب بابا، یال منم قشنگه                 * * * آوا: مامان، هر جا خونه خدا دیدی، به من بگو. من: چرا؟؟؟؟ آوا: خوب می خوام برم توش زندگی کنم. من توی خونه خدا زندگی می کنم.               * * * آوا: مامان، من ناراحتم، چرا خوشحالم نمی کنی؟؟؟ من: چطوری خوشحالت کنم؟؟؟ آوا: یه خونه!! برام خونه درست کن با بالش ...
23 خرداد 1393

یکی بود، یکی نبود.

آوا: مامان، می دونی من کعبه زندگی می کنم. توی خونه خدا زندگی می کنم. شما کجا زندگی می کنین؟ من: (نمی دونم، لابد هر جا شما بفرمائید!!!)                   * * * آوا: بابا، برو ... از اینجا برو ... بابا: یکی بود، یکی نبود ... آوا: بابا: خوب، من می رم یه جای دیگه قصه بگم ... آوا: نه بابا! نرو ... همینجا بمون. قصه بگو. ...
11 خرداد 1393

باغبانی که خسته بود

شب ها، موقع خواب،معمولا بابا برات قصه می گه، حداقل 4-5 تا قصه می گه تا رضایت بدی به خوابیدن ... قصه های بابا رو بیشتر از قصه های من دوست داری عزیز دلم دیشب موقع خواب ... آوا: بابا قصه بگو... قصه باغبانی که خسته بود... بابا: یکی بود، یکی نبود ... آوا: خوب، حالا قصه باغبانی که خسته نبود... بابا: آوا: نخند بابا نی نی ماه بیدار می شه، بعد ماه ناراحت می شه... ...
22 ارديبهشت 1393

غریب ها

مامانی اومد و خیلی زود رفت. رفتیم ایستگاه قطار، بدرقه اش. یعنی مجبور شدیم، بریم. چون گریه می کردی و اصرار داشتی با مامانی سوار قطار بشی و بری . بالاخره رضایت دادی به دیدن قطار (به قول خودت توماس) کلی صبر کردیم تا بالاخره توماس (قطار) اومد. به تک تک واگن ها اشاره می کردی و می گفتی :" مامان، ببین این توماسه، این امیلی ایه، ... فقط زرافه نیست. هنوز سوار توماس نشده..." شب، موقع خواب ... آوا : بابا، قصه غریب ها رو تعریف می کنی؟؟ بابا : غریب ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آوا : دو تا غریب بودن! روی صندلی نشسته بودن ... بابا : خانم بودن یا آقا؟ آوا : نه بابا! غریب بودن. بابا : مامان بود یا بابا؟ آوا : غریب بودن بابا. باب...
20 اسفند 1392

کرگدن

و باز هم حکایت همیشگی قصه گفتن های شبانه ... بابا : ... کرگدن یه شاخ داشت روی صورتش ... آوا : بابا، شاید کرگدن دو تا شاخ هم داشته باشه پشت سرش. بابا : نه! کرگدن یه شاخ داره روی صورتش . آوا : بابا، خوب حتما کرگدن دو تا شاخ هم داره پشت سرش، خوب  بابا : نه! کرگدن ... آوا : بابا، می گم کرگدن دو تا شاخ داره پشت سرش ...
15 اسفند 1392

دختر مامان

و حکایت همیشگی ما ... بابا : بابا آوا رو خیلی دوست داره  آوا : مامان آوا رو خیلی دوست داره  . . . بابا : آوا دختر بابا آوا : آوا دختر مامان بعضی وقت ها بعد از این دیالوگ دو نفره پشیمون می شی. نیم نگاهی به بابا می اندازی و می گی :"آوا دختر مامان و بابا"  ...
10 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد