آلیس
این روزها اینطوری بازی می کنیم ... آوا : من مثلا مامان مریم هستم، شما آوا باش من : مامان مریم آوا : بله، دارم برات یه چیز قشنگ درست می کنم من : مامان مریم، برام قصه می گی، کتاب می خونی؟ آوا : بله من : مامان مریم، منو می بری بیرون؟ آوا : می برم پارک، الان شب شده، ببین ماه توی آسمان هست، ستاره هست، الان نی نی ها خوابیدن. مورچه ها خوابیدن، هوا که روشن بشه، می ریم پارک، تاب بازی می کنیم. سرسره بازی می کنیم. (چند لحظه مکث کردی و بعد ...) هوا روشن شد. اینجا مثلا پارکه. حالا تاب بازی کن من : مامان مریم، بغلم می کنی؟ آوا : نه، دیگه بزرگ شدی. باید برگ بخوری، م...