آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آوا

خرمگس

_ مگس کش دستت گرفتی، اومدی سراغم. آوا : "مامان، مگس شو، من با مگس کش بکشمت." من : "مگس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟" آوا : "نه مامان، به مگسی که بزرگ باشه، می گن "خرمگس". خرمگس شو، من بکشمت."   _ دارم ژله آماده میکنم و اصرار داری هم بزنی. من : "مواظب باش نریزه، سرپره." آوا : "نه مامان، سر که پر نمی شه. سر می شه head."   و بعضی از جملات نغز این روزها: _ مامان، متافسانه (متاسفانه) نمی تونم انجامش بدم. _ مامان، دلیل خاصی داره من غذا می خورم. _ من متعقدم (معتقدم) ... ...
26 بهمن 1392

بازی 61

سی و دو ماهگی آوا: امروز حسابی مشغول چسبوندن بودی. و بالاخره شاهکار هنری ات (نمی دونم چرا عوض سوار شدن، دائم در حال چسب زدن به دسته های راکری ) تاریخ عکس ها: 1392/11/25 ...
25 بهمن 1392

شکش

قبلا وقتی کلمه ای رو اشتباه می گفتی و من صحیح کلمه رو برات تکرار می کردم، می پذیرفتی اما الان نه!!!     اصرار می کنی به اشتباه گفتنش.  _ آوا : "مامان، می خوام شربت درست کنم. اول آب می ریزم، بعد شکش ..." من: بعد شکر می ریزی. آوا : "نه !!!!!!!!!!! شکش می ریزم."     _ یه چوب دستت گرفتی و می گی : "مامان، راکی بازی کنیم." من: می خوای هاکی بازی کنیم. جواب می دی : "نه!!!!!!!!!!! راکی بازی می کنیم."     _ یه پرتقال دستت گرفتی، می گی : "من  یه نارنج دارم." من: این پرتقاله، شبیه نارنجه. جواب می دی : "نارنجه!!!!...
18 بهمن 1392

می خواستم

من : آوا کار بدی کردی. من ناراحت شدم. آوا : "مامان، من تو رو نمی خواستم. مادر بزرگ رو می خواستم."   من : پس من برم... ؟؟؟؟؟؟؟؟ آوا : "نه!!!!! نرو مامان... "  چند دقیقه بعد ... آوا : "مامان، ببخشید، من اشتباه کردم. من تو رو می خواستم. "      ...
13 بهمن 1392

هدیه

به خاله سعیده (خاله مهدت) زنگ زدم و کلی صحبت کردیم. گفت، همه چی خوبه و عالی. فقط انگار با یکی از بچه های مهد مشکل داری. اسمش میثمه. وقتی خاله مهدت اسمشو گفت، دیدم دائم تو خونه ازش اسم می بری :" میثم، این کارو نکن، مگه نگفتم کار بدی ایه ... " بعد فکر کردم در جهت بهبود رابطه اتون یه فکری بکنم. کتاب خوندیم و حرف زدیم. "فرانکلین و روز دوستی" بعد مثل فرانکلین هدیه درست کردیم برای بچه ها و دوستهای مهدت. کلی خوشحال شدی و ذوق کردی (آخه عاشق هدیه ایی) بعد همه هدیه ها رو جمع کردی و گذاشتی توی بسته و گفتی :" مامان، بریم مهد. من هدیه هام رو بدم به دوستانم "     قرار شد صبح زود بریم مهد و هدیه بدی. می خواستم ...
8 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد