این روزها... 52
دیروز اتفاق جالبی افتاد البته برای من که یک مادرم و مشتاق همیشه دیدنت، همیشه شنیدنت
صبح زود آماده می شدیم برای بیرون رفتن. طبق روال همیشه کفش های سفیدت رو برداشتم که بپوشی. گفتی "نه! اینها رو نمی خوام، قرمزها رومی پوشم" کفش های دلخواهت رو که پوشیدی، زل زدی به من و با یک نگاه و لحن مثال زدنی گفتی"اونها بزرگه، اینها اندازه امه" مات و مبهوت مونده بودم چی بگم. دختر 2/5 ساله ام داشت خیلی منطقی دلیل کارش رو توضیح می داد و من تمام این مدت نفهمیده بودم. همیشه برام عجیب بود که چرا کفش های جدیدت رو نمی پوشی ولی نمی دونستم چرا تمام روز فکرم مشغول بود. مشغول تو، دختر نازنینم و فقط خدا می دونه که چه روز قشنگی بود.
خدایا ممنونم برای همه این روزهای قشنگ. ممنونم برای همه این روزهای بی بازگشت
تاریخ عکس: 1392/09/18
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی