آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آوا

بازی 3

بیست ماهگی آوا : بازی با خمیر رو از 18 ماهگی شروع کردیم. اوائل خودم برات خمیر درست می کردم اما وقتی مطمئن شدم که خمیر رو دهن نمی گذاری، خیالم راحت شد و برات خمیر بازی خریدم. چند بار نشستم و با خمیر بازی کردم ( می خواستم یاد بگیری چطور به خمیر شکل بدی و باهاش بازی کنی)  این اولین تجربه ات بود. با یه میله باریک روی خمیر نقش زدی و کلی مامان رو خوشحال کردی تاریخ عکس : 1391/09/27 و تجربه دوم: چیزی شبیه به نی نی  خمیر رو خودم برات آماده می کردم و شما می چسبوندی تاریخ عکس :  1391/10/09 تاریخ عکس : 1391/10/18 و بالاخره اولین اثر هنری که می شه گفت، خودت با خمیر خلق کردی ( می گفتی "جوجه شده&...
22 بهمن 1391

نقاشی 1

بیست ماهگی آوا: خیلی وقته که می خوام از نقاشی هات بنویسم ولی فرصت نمی کنم  از 18 ماهگیت برات یه برد مخصوص درست کردم و مرتب روش برگه a3 می چسبونم (گاهی اوقات هم دو تا برگه a3 کنار هم می چسبونم که دستت بازتر باشه برای نقاشی کشیدن) تو هم سنگ تموم می گذاری و همه برگه رو پر می کنی از خط و خطوط رنگارنگت. اوائل فقط خطوط مستقیم می کشیدی اما الان خط منحنی می کشی. چند روز پیش هم برای اولین بار کار با گواش رو شروع کردیم  بعضی وقت ها من و بابا رو مجبور می کنی همراهت نقاشی بکشیم . خلاصه اینکه گوشه و کنار نقاشی هات امضای من و بابا هم هست و در ادامه اولین کارهای نقاشی با گواش ای...
20 بهمن 1391

تغذیه 1

نوزده ماهگی آوا: طبق معمول برنامه غذایی ات عوض شد چون خودت خواستی. یه سری غذاهای جدید به لیست علاقه مندیهات اضافه شده که می خوام برات بنویسمشون.  عدس پلو : عدس پلو رو خیلی دوست داری و با ماست فراوون می خوری. سوپ جو : اوائل دوست نداشتی اما الان خیلی دوست داری و منم طبق معمول از فرصت استفاده می کنم و همه معجون های دست سازم رو بهش اضافه می کنم. مثل جوانه گندم، جوانه عدس و ماش، جوانه نخود و لوبیا و جوانه یونجه (به صورت آسیاب و پودر شده) + پودر بادام آسیاب شده .  تخم مرغ : هم آب پز و هم خاگینه  کباب تابه ای : کباب تابه ای رو خیلی خیلی دوست داری و معمولا دو بار در هفته می خوری  خوراک مرغ : قطعه های کوچک گوشت...
30 دی 1391

ماهگرد 16

کوچولوی قشنگ مامان، امیدوارم خوابهای خیلی خیلی قشنگ ببینی. مثل فرشته ها خوابیدی و به مامان فرصت دادی که از شانزده ماهگیت بنویسه. هنوز هم ساعت خواب نیمروزیت تغییر نکرده (بین 9 و 10 صبح می خوابی و اگه مشکلی پیش نیاد بین 12 تا 1 بعد ازظهر بیدار می شی). چند روز پیش برای اولین بار لذت سرسره خوردن توی یه هوای عالی رو تجربه کردی. البته باید بگم خیلی تردید داشتی. با کمی فاصله ایستاده بودی و خیره به بجه ها نگاه می کردی. خب مسلمه که این جور مواقع من نمی تونم کمکی بهت بکنم. می ترسیدم بچه های دیگه بهت ضربه بزنن .زمین بخوری و ... . دائم می پریدم و دستت رو می گرفتم. ناراحت می شدی و واکنش نشون می دادی ( آخه چند وقتی هست که می خوای مستقل باشی و خودت راه بری...
30 مهر 1391

ماهگرد 15

کوچولوی دلبندم سلام ببخشید. می دونم که با کلی تاخیر اومدم   نمی دونی چقدر گرفتار بودم و همچنان هستم. بالاخره بابا منتقل شد و ما مجبور شدیم از شهر و دیارمون و البته از زادگاهت نقل مکان کنیم. ناراحت کننده بود . خیلی زیاد  ولی چاره ای نبود. از اینها که بگذریم،باید بگم که خیلی بزرگ شدی و البته خانم. کلی با هم دوستیم دختر گلم. راه رفتن رو دقیقا از 14 ماهگیت شروع کردی. 30 مرداد ماه که مصادف با عید فطر بود. خاطره قشنگی شد برای همه. خودت بلند شدی و یه مسیر طولانی ( شاید بیشتر از 15-20 قدم )رو آهسته و بدون زمین خوردن طی کردی. نمی دونی چقدر ذوق زده شدم و البته متعجب  الان هم خیلی خوب راه می ری و خیلی کم پیش می یاد که زمین بخوری....
30 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد