آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

آوا

ماهگرد 16

1391/7/30 15:20
نویسنده : مریم
348 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی قشنگ مامان، امیدوارم خوابهای خیلی خیلی قشنگ ببینی. مثل فرشته ها خوابیدی و به مامان فرصت دادی که از شانزده ماهگیت بنویسه. هنوز هم ساعت خواب نیمروزیت تغییر نکرده (بین 9 و 10 صبح می خوابی و اگه مشکلی پیش نیاد بین 12 تا 1 بعد ازظهر بیدار می شی). چند روز پیش برای اولین بار لذت سرسره خوردن توی یه هوای عالی رو تجربه کردی. البته باید بگم خیلی تردید داشتی. با کمی فاصله ایستاده بودی و خیره به بجه ها نگاه می کردی. خب مسلمه که این جور مواقع من نمی تونم کمکی بهت بکنم. می ترسیدم بچه های دیگه بهت ضربه بزنن .زمین بخوری و ... . دائم می پریدم و دستت رو می گرفتم. ناراحت می شدی و واکنش نشون می دادی ( آخه چند وقتی هست که می خوای مستقل باشی و خودت راه بری. خودت ... ) بالاخره هم ترس و هراس من کار خودش رو کرد و بابا اخراجم کرد. مجبور شدم از نیمکت ذخیره ها (داخل ماشین) بقیه اش رو تماشا کنم. بالاخره تردیدت رو گذاشتی کنار و از پله ها رفتی بالا.(نمی دونم بابا چقدر کمکت کرد) وقتی رسیدی بالا صمم شدی از سرسره بیای پائین. به قول بابا مگه دیگه می شد کنترلت کرد. بابا دستت رو گرفت و با کمک بابا سر خوردی . برای من که خیلی لذت بخش بود، حتما برای تو و بابا هم همینطور بوده. خدا رو شکر کردم که به من فرصت داد تا یک مرحله دیگه از رشدت رو ببینم. نمی دونم چقدر عمر می کنم . اما امیدوارم اونقدر باشه که دیگه نیازی به من نداشته باشی و از عهده همه مسئولیت های سخت زندگیت بر بیای. 

چند وقت پیش یکی از تاتی هات که شکل فیل و  عروسکت که اونهم فیل بود رو دستت گرفتی. اومدی پیشم. یه نگاه به این یکی و یه نگاه به اون یکی کردی و بعد به هر دوشون گفتی بییییله ( فیله ) . جالب بود. آخه هیچ شباهتی به هم نداشتن . تنها شباهت بارزشون دماغ فیل بود که اونهم دقت خیلی زیادی می خواست. بعد از اون فیل رو به هر حالتی که باشه ( گرافیکی - مختصر و ... ) و با هر رنگ و هیاتی تشخیص می دی. یکی دو روز پیش یکی از مکعب هات رو بر داشتی و به عکس روش خیره شدی و گفتی ببر . متعجب به بابا گفتم بابا شما بهش گفتی. بابا گفت نمی دونم . اگر هم گفته باشم . یه بار. نمی دونم. یا همین مورد در مورد موش اتفاق افتاد . موش رو با هر حالت و هیاتی که باشه تشخیص می دی  و می گی اوش . یه شعر برات می خونم ( تو که ماه بلند آسمونی .... منم بلبل می شم چه چه می خونم) وقتی به بلبل می رسید . برات حالت بال زدن رو می گرفتم . چند روز پیش داشتم توی کتاب تصویر بلبل رو بهت نشون می دادم . به محض این که اسمشو بهت گفتم . سریع حالت بال زدن منو تقلید کردی و گفتی چه چه چه چه . 

مفهوم بالا و پایین رو هم یاد گرفتی . وقتی می ری بالای مبل و صندلی می شینی ، می گی آوا، بالا . گاهی اوقات به عروسکت که پائینه اشاره می کنی و می گی بایییینه. 

وقتی که خیلی کو چولو بودی. یادمه یه بار برای تختت آویز درست کردم که بهشون دست بزنی و باهاشون بازی کنی. بین اونها یه دستکش هم بود که بادش کردم و آویزونش کردم. خیلی ازش ترسیدی. حاضر نبودی حتی بهش دست بزنی. بزرگ تر که شدی از بادکنک می ترسیدی. بهش دست نمی زدی و ازش فرار می کردی. الان هم که گاهی اوقات برات شعر و ترانه نی نی کوچولو رو می گذارم که گوش بدی ( یه صحنه داره که توش بادکنک می خوره به درخت و می ترکه) هر جا که باشی، سریع فرار می کنی و می یای تو بغلم قایم می شی. اخیرا هم که بعضی از صحنه ها باعث ناراحتی ات می شه. چند وقت پیش توی تلویزیون کارتون گوسفند ها رو نشون می داد. یه صحنه داشت که گوسفنده سوار گاری بود. بعد سر خورد و رفت توی طویله و ... گریه می کردی و می گفتی بعبعی ... یا وقتی خرسه افتاد رو زمین، ناراحت شدی و گریه کردی و چند مورد دیگه .... نمی دونم شاید مجبور شم در موردش با یه روانشناس صحبت کنم. هر چند زیاد مهم نیست چون قصد ندارم تا قبل از دو سالگی با برنامه های تلویزیون آشنا بشی و تمام این موارد اتفاقی بوده. اما خوب شاید لازم باشه در موردش تحقیق کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد