آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

آوا

ماهگرد 15

1391/6/30 0:16
نویسنده : مریم
362 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی دلبندم سلام

ببخشید. می دونم که با کلی تاخیر اومدم ناراحت نمی دونی چقدر گرفتار بودم و همچنان هستم. بالاخره بابا منتقل شد و ما مجبور شدیم از شهر و دیارمون و البته از زادگاهت نقل مکان کنیم. ناراحت کننده بود . خیلی زیادگریه ولی چاره ای نبود. از اینها که بگذریم،باید بگم که خیلی بزرگ شدی و البته خانم. کلی با هم دوستیم دختر گلم. راه رفتن رو دقیقا از 14 ماهگیت شروع کردی. 30 مرداد ماه که مصادف با عید فطر بود. خاطره قشنگی شد برای همه. خودت بلند شدی و یه مسیر طولانی ( شاید بیشتر از 15-20 قدم )رو آهسته و بدون زمین خوردن طی کردی. نمی دونی چقدر ذوق زده شدم و البته متعجبتعجب الان هم خیلی خوب راه می ری و خیلی کم پیش می یاد که زمین بخوری. خیلی از کلمه ها رو می گی . اونقدر زیادن که نمی تونم برات بنویسمشون. امیدوارم مامان رو از این کار سخت و طاقت فرسا معاف کنی دلبندمچشمک ولی خوب می تونم پرتکرارترینشون رو تا جایی که یادم می یاد برات بنویسم. بابا - مامان - نی نی ( که مرتب تکرارش می کنی ) - آقا - عمه - عالی - مامانی - دایی - هاپو - اس ( خرس) - گربه - عاقاب ( عقاب) - دوچرخه ( نمی تونم بنویسم دقیقا چی تلفظش می کنی) - جارو - نون - توپ ( که به هر چیز گردی اطلاق می شه) - پا - اشم ( چشم) - بینی و .... به کتاب خوندن علاقه زیادی داری . دائم باید برات بخونم ( که البته کوتاهی نمی کنم و هر قدر که بخوای برات می خونم) یادمه یه بعداز ظهر که اتفاقا خسته هم بودم و از سر کار برگشته بودم، مجبورم کردی حداقل 8 بار یه کتاب رو برات بخونم. تازه مواردی رو هم که فراموش می کردم و یا جا می نداختم رو هم یادآوری می کردی برام. گاهی اوقات هم خودت می ری سراغ کتابهات و مدتی ازت خبری نیست وقتی بهت سر می زنم، می بینم داری برای خودت ورق می زنی و می خونی ( معمولا صدا و لحن منو تقلید می کنی ) بالاخره این علاقه زیاد کار خودش رو کرد و بابا رو این ماه دست به جیب کرد و نتیجه اش این شد که صاحب کلی کتاب جدید و رنگارنگ شدی. صدای خیلی از حیوانات رو هم تقلید می کنی . گاو - بعبعی - خروس - مرغ - جوجه - گربه - زنبور - قورباغه - جغد - کلاغ - گنجشک - الاغ - اسب و ...

به لوگوهات هم خیلی علاقه مند شدی. دوست داری مرتب روی هم بزاریشون و برج درست کنی. گاهی اوقات من و بابا مجبور می شیم کمکت کنیم تا قدت به ردیف آخر لوگو برسه و بهش یه دونه اضافه کنی. اما خوب گاهی هم یه صندلی  می سازی و خودت و یا عروسکهات رو روش می شونی. 4 تا مکعب رو با موفقیت روی هم می ذاری و حجم های کوبه هوشت رو هم سر جاش می ذاری . 

به عروسک هات خیلی علاقه داری. دائم بغلشون می کنی. نازشون می کنی و می بوسیشون. گاهی اوقات هم بهشون به به و یا دارو می دی. تازه کلی هم به من و بابا ابراز علاقه می کنی. چند شب پیش وقتی می خواستم بخوابونمت، بی مقدمه بغلم کردی و بوسیدی . نمی دونی چقدر متعجب و البته ذوق زده شدمخوشمزه مظمئنم که هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمی کنم دختر گلم.

مشکل وزنت هم خدا رو شکر داره حل می شه. نمودار رشدت دوباره سیر صعودی پیدا کرده و من از این بابت خیلی خیلی خوشحالم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد