آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

آوا

یال

بابا: ... آقا اسبه یال داشت... آوا: بابا ، یال چیه؟؟؟ بابا: به موی اسب می گن یال. یال آقا اسبه خیلی قشنگ بود... آوا: خوب بابا، یال منم قشنگه                 * * * آوا: مامان، هر جا خونه خدا دیدی، به من بگو. من: چرا؟؟؟؟ آوا: خوب می خوام برم توش زندگی کنم. من توی خونه خدا زندگی می کنم.               * * * آوا: مامان، من ناراحتم، چرا خوشحالم نمی کنی؟؟؟ من: چطوری خوشحالت کنم؟؟؟ آوا: یه خونه!! برام خونه درست کن با بالش ...
23 خرداد 1393

اولین ژست

این هم یه تغییر مهم در آستانه سه سالگی. دیگه از دوربین فرار نمی کنی، جلوی دوربین ژست می گیری. برای اولین بار گفتی : "مامان من اینطوری می شینم، عکس بگیر." تاریخ عکس:1393/03/18 مناسبت این کلاه بافتنی توی گرمای تیر ماه هم اینه که باهاش آتشنشان می شی و همه جا آب می ریزی و آتیش خاموش می کنی و منو از آتیش نجات می دی و ... ...
18 خرداد 1393

بازی 70

کلی کاغذ کادو داشتیم توی خونه، کاغذ کادوهای تاخورده بلااستفاده... تصویرها رو قیچی زدیم با هم و نشستیم به قصه گفتن من قصه می گفتم و تصویر انتخاب می کرد و می گذاشت روی صفحه، بی ربط یا با ربط برای خرسی ها خونه انتخاب کرد و گذاشت برای هر دو تاشون. بعد صندوق خرسی ها آتیش گرفت و آتیش انتخاب کرد از بین تصویرها اصرار داشت این حلزونه و باید همراه خرسی ها بره مسافرت قصه من که تمام شد، نشست به قصه گفتن. هم قصه می گفت و هم تصویر انتخاب می کرد. یکی بود، یکی نبود. یه خورشید خانم بود، توی آسمون بود. بعد دو تا ابر کوچولو اومد، اومد روی خورشید خانم... بعد باران اومد، زیاد بود باران .....
13 خرداد 1393

بازی 69

فرفره درست کردیم از نوع نسبتا مقاومش ماسک درست کردیم باز از نوع نسبتا مقاومش دفعه اول با یه لایه فوم درستش کردم. داد و بیدادت به هوا بلند بود که خراب شد، دوباره خراب شد ... من هم دائم در حال وصله کردن... که دیدم اینطوری نمی شه. دو لایه اش کردم و مشکل حل شد. اگه بخوای هم نمی تونی پاره اش کنی حالا لایه اول یه مقوای چسب پهن خورده خیلی مقاوم... و لایه دوم، فوم گلسازی، برای قشنگ تر شدن و جذاب تر شدنش. بین این دو لایه طلق رنگی گذاشتم که کاربردی تر باشه و شبیه عینک و بالاخره پانچ و کش و ... نتیجه کار... اومدم بگم ماسک batman که زبونمو گاز گرفتم و گفتم ماسک خفاشی اونقدر خوشحال شدی که انگیزه پیدا کردم برای ساخت ماسک های...
12 خرداد 1393

یکی بود، یکی نبود.

آوا: مامان، می دونی من کعبه زندگی می کنم. توی خونه خدا زندگی می کنم. شما کجا زندگی می کنین؟ من: (نمی دونم، لابد هر جا شما بفرمائید!!!)                   * * * آوا: بابا، برو ... از اینجا برو ... بابا: یکی بود، یکی نبود ... آوا: بابا: خوب، من می رم یه جای دیگه قصه بگم ... آوا: نه بابا! نرو ... همینجا بمون. قصه بگو. ...
11 خرداد 1393

زنگ علوم 2

این حلزون های خیلی قشنگ رو بین سبزی ها پیدا کردیم و براشون خونه درست کردیم، موقت ... تاریخ عکس ها: 1393/03/05 باز هم مهمون داریم. ...
5 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد