اولین بار 1/5 ساله بودی که یه عدس رو فرو کردی توی بینی مبارک. بعد اومدی آشپزخونه و گزارش دادی که عدس رفته توی بینی ات. نگاه کردم و چون چیزی ندیدم، جدی نگرفتم. بعد رفتی پیش بابا و از بابا خواستی عدس رو در بیاره. بابا دقیق تر از من بود. چون خیلی زود عدس رو شناسایی کرد و با کمک هم عدس رو از بینی ات در آوردیم. خوب بعد از اون اتفاق، من خیلی خوشحال شدم که کار به بیمارستان نکشید. و مهم تر این که اومدی و صادقانه گفتی چی شده . اینبار اما نگفتی و نگفتی تا این که خودم فهمیدم. پنجشنبه، موقع شستن دست و صورتت، خیلی ناگهانی داد و بیدادت بلند شد. گریه می کردی و می گفتی بینی ام درد گرفت حدس زدم باید یه اتفاقی افتاده باشه. بررسی کردم و ... اینبا...