آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آوا

نامه

برات نامه درست کردم، گفتی: "نوشته نداره" داری می نویسی ... تاریخ عکس ها: 1393/02/17 ...
26 ارديبهشت 1393

بازی 65

رفتیم شهر کتاب و جگوار خریدیم. اصرار کردی بعبعی درست کنم برات. "آفرین مامان، آفرین مامان، داره بعبعی می شه" و این مجموعه... که با هم درستش کردیم... تاریخ عکس ها:1393/02/24 ...
24 ارديبهشت 1393

باغبانی که خسته بود

شب ها، موقع خواب،معمولا بابا برات قصه می گه، حداقل 4-5 تا قصه می گه تا رضایت بدی به خوابیدن ... قصه های بابا رو بیشتر از قصه های من دوست داری عزیز دلم دیشب موقع خواب ... آوا: بابا قصه بگو... قصه باغبانی که خسته بود... بابا: یکی بود، یکی نبود ... آوا: خوب، حالا قصه باغبانی که خسته نبود... بابا: آوا: نخند بابا نی نی ماه بیدار می شه، بعد ماه ناراحت می شه... ...
22 ارديبهشت 1393

این روزها... 80

دیروز آماده می شدیم، بریم بیرون. موقع پوشیدن کفش، باز همون مشکل همیشگی پیش اومد، انتخاب کفش   گفتم :"آوا، کفش سفید بپوشی بهتره، ببین لباست سفیده ..." یه نگاهی کردی به لباست و کفش ها، بعد گفتی: "نه!!! کفش قرمز می پوشم. پاپیون لباسم قرمزه." تاریخ عکس: 1392/06/26 ...
20 ارديبهشت 1393

بازی 64

بیست و چهار ماهگی آوا: این کتاب عهد عتیق رو با هم می دیدیم و گهگاهی قصه می گفتیم و ... دیروز وقتی داشتیم ورق می زدیم، گفتی: "مامان، اینها که رنگ نداره" بعد رفتی سراغ مداد رنگی ها و شروع کردی به رنگ زدن ... بعد قلم مو و رنگ خواستی و ادامه ماجرا ... و نتیجه کار اینم آخر و عاقبت آبرنگ های بیچاره من خوشحالم که اینهمه دوستشون داری و استفاده می کنی. من که اینهمه استفاده نکردم از این آبرنگ ها و پایان یه رنگ بازی دیگه ... تاریخ عکس ها: 1393/02/14 ...
14 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد