آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آوا

نقاشی 9

سی و چهار ماهگی آوا: فسینه (سفینه) کشیدی تاریخ عکس: 1393/01/25 صدف کشیدی، گفتی : "توی صدفم، مرواریده" تاریخ عکس: 1393/01/11 و نقاشی های آبرنگ ات انگار دوست داری رنگ آمیزی کنی، نقشه های بابا رو بر می داری و اینطوری رنگ می زنی تاریخ عکس ها: 1393/01/16 تاریخ عکس: 1393/01/05 دوستت دارم دختر نازنینم ...
25 فروردين 1393

این روزها... 74

دیروز اتفاق جالبی افتاد. داشتی توی اتاقت بازی می کردی که صدای جیغ و گریه ات به هوا بلند شد. اومدم اتاقت و دیدم موقع بستن کمربند کالسکه ات، دستت لای قفلش گیر کرده. دستتو آزاد کردم. بغلت کردم و از اتاق آوردمت بیرون تا آرومت کنم. به خیال خودم داشتم مساله رو حل می کردم که دیدم اصرار داری برگردی اتاقت  برگشتی و یکراست رفتی سراغ کالسکه ات. چشمات پر از اشک بود و با این وضع، می خواستی یه بار دیگه کمربند کالسکه رو باز و بسته کنی. تازه فهمیدم مساله حل نشده برات. بابا کلی خوشحال شد و گفت:"این خیلی خوبه که دخترم از مشکلاتش فرار نمی کنه." خلاصه این که بالاخره با موفقیت باز و بسته اش کردی و بابا برات توضیح داد که چطوری انجامش بدی تا دستت ...
24 فروردين 1393

این مهمه

- داری قصه تعریف می کنی آوا: یکی بود، یکی نبود. یه موش کوچولو بود که خیللللللللی بزرگ بود... من و بابا: آوا: نخندین   - داد و بیدادت به هوا بلند شده ... من: آوا، داد زدن کار خوبی نیست. آوا: نه مامان! این مهم نیست. می خوان خوراکی منو بخورن. این مهمه. ...
18 فروردين 1393

اولین شهر بازی

نمی دونم بابای خیلی شجاعی داری یا من خیلی ترسو هستم. خلاصه این که این تفاوت بین من و بابا اولین بار که رفتیم شهر بازی، نمود پیدا کرد. داشتم دنبال یه وسیله بازی مناسب می گشتم که چشمت افتاد به چرخ و فلک. اصرار و اصرار و اصرار که سوار چرخ و فلک بشی و من فکر نمی کردم مناسب سنت باشه. به نظرم برای بچه های 4_5 سال به بالا مناسب بود.هنوز داشتم فکر می کردم چطوری این غائله رو ختم کنم که بابا گفت: "اشکالی نداره. اگه دوست داری سوار شو." بعد کمربند ایمنی رو چک کرد و گفت: " مشکلی پیش نمی یاد." خلاصه این که برای اولین بار سوار چرخ و فلک شدی بر خلاف میل من. اولش کلی خوشحال و سرحال بودی و همه جا رو دید می زدی. بعد که چرخ و فلک رفت بالا...
16 فروردين 1393

نقاشی 8

سی و چهار ماهگی آوا: این روزها توی نقاشی هات مسیر می کشی. مسیر رفت و برگشت به مهد و خونه و مطب و ... مداد بر می داری و می گی : "از اینجا می ریم، می ریم، می ریم. بعد اینطرف، بعد اینجا ..." این مطب آقای دکتره و بقیه اش مسیر مطب به خونه تاریخ عکس ها: 1393/01/12 ...
12 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد