آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آوا

این روزها... 78

من باز هم خوش خبرم آوا بالاخره آراد کوچولوی نازم به دنیا اومد و صدیقه عزیز، دوست مهربون من مادر شد. آراد کوچولو، نروژ به دنیا اومده، ساعت 20:07 سه شنبه، دوم اردیبهشت ماه 93 امیدوارم وقتی بزرگ شدین، دوست های خوبی برای هم باشین آراد کوچولوی ناناز، من خیللللللی نگرانت بودم.خیللللللی منتظرت بودم. امیدوارم همیشه شاد باشی و سلامت ...
2 ارديبهشت 1393

این روزها... 75

بین مداد رنگی ها، اولین مدادی که انتخاب می کنی برای نقاشی کردن زرده. دوست داری لباسی که می پوشی زرد رنگ باشه. دیروز داشتم فکر می کردم به این موضوع که یادم افتاد اولین رنگی که تشخیص دادی زرد بود. به همه شکل ها و اشیای زرد رنگ دور و بر اشاره می کردی و خیلی کشیده می گفتی: "ز.........رد" شاید هم این علاقه ات به رنگ زرد ریشه ژنتیک داشته باشه، مامانی عاشق رنگ زرده. من هم تا این اواخر زرد پسند بودم حسابی ...
29 فروردين 1393

این روزها... 74

دیروز اتفاق جالبی افتاد. داشتی توی اتاقت بازی می کردی که صدای جیغ و گریه ات به هوا بلند شد. اومدم اتاقت و دیدم موقع بستن کمربند کالسکه ات، دستت لای قفلش گیر کرده. دستتو آزاد کردم. بغلت کردم و از اتاق آوردمت بیرون تا آرومت کنم. به خیال خودم داشتم مساله رو حل می کردم که دیدم اصرار داری برگردی اتاقت  برگشتی و یکراست رفتی سراغ کالسکه ات. چشمات پر از اشک بود و با این وضع، می خواستی یه بار دیگه کمربند کالسکه رو باز و بسته کنی. تازه فهمیدم مساله حل نشده برات. بابا کلی خوشحال شد و گفت:"این خیلی خوبه که دخترم از مشکلاتش فرار نمی کنه." خلاصه این که بالاخره با موفقیت باز و بسته اش کردی و بابا برات توضیح داد که چطوری انجامش بدی تا دستت ...
24 فروردين 1393

این روزها... 70

می بوسی و کلی ناز و نوازش می کنی و بعد ... مااااااااااااااماااااااااااااان، بغلم می کنی ... یا  باااااااااااااباااااااااااااا، با هم بریم خرید ... فعلا که نهایت درخواستت از من بغل کردنه و از بابا خرید بردن، تا بعد ...    ...
10 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد