آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آوا

جناب قلدر خانم

این روزها خیلی قلدر شدی. صدات رو کلفت می کنی. ابروهات رو تو هم گره می کنی و خودم، خودم می کنی.  معمولا مکالمه ات با یه نه کشیده شروع می شه و بعد ادامه می دی " خودم می رم، خودم می خونم. خودم می خورم، خودم می یارم و ..."  می گن اقتضای سن دو ساله هاست و طبیعی. در هر صورت، من که ناراضی نیستم. برعکس کلی لذت می برم. به نظرم خیلییییی بامزه می شی. گاهی اوقات هم که می بینم حسابی حس گرفتی و داری لذت می بری از قدرت نمایی کردنت. زل می زنم بهت و می خندم  نمی دونم چرا و به چه علت! ولی معمولا اخمت از هم باز می شه و در جوابم لبخند می زنی و اوضاع دوباره بر وفق مراد می شه  به نظرم خیلی دوست داشتنی تر شدی عسلم   ...
24 تير 1392

شنل قرمزی

الان یک هفته هست یا شاید بیشتر که دارم هر روز و هر شب دست کم دو سه بار قصه "شنل قرمزی" رو برات تعریف می کنم.  دیگه حفظش شدی. وسط قصه خودت شروع می کنی به تعریف کردن و ...  امروز ظهر موقع خواب نیمروزی ات باز گفتی "قصه بگم" (منظورت اینه که قصه بگو. آخه هنوز فعل ها رو اشتباه می گی ) بعد این گفتگو بینمون رد و بدل شد. مامان : یکی بود یکی نبود. یه دختر کوچولوی مو فرفری خیلی قشنگ بود. اسمش بود آوا ... آوا : شنل قرمزی مامان : اسمش بود آوا ... آوا : شنننننل قرمزززززی مامان : اسمش بود آوا ... آوا : شننننننننل قرمززززززززززززی  (یعنی من مردم و زنده شدم برای اون اخم قشنگت.  آخه اولین اخم زندگیت ...
21 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد