آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آوا

هیولا

دیروز سردرد خیلی بدی داشتم. خوابیده بودم و مثلا داشتم استراحت می کردم. از اتاقت اومدی بیرون. ذوق کردی و گفتی :"مامان، پله شده" بعد تصمیم گرفتی از پله بالا و پائین بری یه پا روی من، یه پا روی مبل و ... کلی بازی کردی. بعد، یه ایده جدید به ذهنت رسید. آوا: مامان، می خوای سرسره بازی کنیم. من: آره، چطوری بازی کنیم. آوا : بشین، اینطوری ... (نشستم کنار مبل، می رفتی بالای مبل، بعد از روی سر و کول من، مثلا سر می خوردی، می اومدی پائین ) بعد تازه اعتراضم میکردی. "نه، مامان. سرت باید بالا باشه، اینطوری نمی شه" کلی هم سر خوردی و بازی کردی و بعد رفتی اتاقت تازه داشتم یه نفس راحت می کشیدم که ... آوا: مامان، مامان عزیزم، ب...
11 آبان 1392

نه!

دارم یکی از تقاضاهات رو رد می کنم. من: نه! الان وقتش نیست. آوا: نه!!!!!!!!!!!! مامان. من می گم نه. شما باید بگی بله ...
15 مهر 1392

صحبت کردن و دعوا کردن 2

خیلی دوست داشتم بدونم ایده صحبت کردن و دعوا کردن از کجا توی ذهنت شکل گرفته که امروز خیلی اتفاقی کشفش کردم، وقتی داشتم کتاب سیب و خرگوش رو برات می خوندم. داستان یک سیب که خرگوشی می بینه و کلاغی از درخت می چینه و خارپشتی می گیره و بعد هر سه برای تصاحبش دعوا می کنن. اما بعد از صحبت کردن، تصمیم می گیرن که سیب رو عادلانه تقسیم کنن و هر کدام تکه ای از سیب رو بردارن. این داستان و اینم برداشت دختر گلم از داستان... صحنه دعوا کردن ...   و صحنه صحبت کردن ... تاریخ عکس ها: 1392/07/11 الهی مامان فدات شه که اینقدر دقیق استنباط می کنی ...
11 مهر 1392

نی نی جادوگر

حکایتی شده این قصه گفتن های شبانه من ... من : آوا کدوم قصه رو تعریف کنم برات آوا : ممممممم (داری فکر می کنی)   قصه جادوگر.  مامان، من نی نی جادوگرم. تو مثلا مامان جادوگر باش.   من : نی نی جادوگر بیا با هم پرواز کنیم، بریم آسمان. آوا: نه!!!! ما که بال نداریم پرواز کنیم. من : خوب می ریم زیر زمین. آوا: نه!!!! کثیف می شه لباسمون من: می ریم توی آب شنا می کنیم. آوا: ما که پوست ماهی نداریم. مثل دلفین شنا کنیم. من: می ریم بالای کوه  آوا: اونجا خرس هست آخه من: می ریم جنگل آوا: اونجا بارون می یاد. ما که چتر نداریم. خیس می شیم.   ...
26 شهريور 1392

هومم...

می خوام برات قصه بگم که بخوابی من : آوا کدوم قصه رو دوست داری برات تعریف کنم؟ آوا : هومم ... (داری فکر می کنی) قصه ظرف کوچولو، بشقاب کوچولو، قاشق کوچولو، نی نی کوچولو، مامان مریم، سنجاب کوچولو، مورچه کوچولو ، کبوتر، شکارچی، نی نی شکارچی ... برام تعریف می کنی؟ ... شکارچی تفنگ داشت. حیوانات می گفتن، فرار ... فرار ... فرار ...  ما باید بریم پیش مامانمون. اونا نگرانمون می شن. حیوانات نازه، خیلی نازه مامان مریم   برام تعریف می کنی که بخوابم دارم کم کم به این نتیجه می رسم که نباید بپرسم چی دوست داری ...
23 شهريور 1392

آوا خانم

دارم برات یکی از ترانه های من درآوردی خودم رو می خونم.  من : دختر من چه نازه           آوا کوچولو        دختر من چه ماهه          آوا کوچولو        دوسش دارم همیشه      آوا کوچولو        می بوسمش همیشه     آوا کوچولو         ..... آوا : آوا خانوم  من :  دختر من چه نازه            آوا خانومه        دختر من چه ماهه          آوا خانومه        دوسش د...
8 شهريور 1392

فرانکلین

با این کارتن اومدی آشپزخونه، می گی :"مامان، می خوام فرانکلین بشم، لطفا" و چند لحظه بعد ... فرانکلین می شی بعد یه کشف بزرگ کردی  این عددها رو کشف کردی و شروع کردی به شمردن. one, two, tree, four.... تاریخ عکس ها : 1392/05/20 ...
20 مرداد 1392

بخند

من : آوا کار بدی کردی، ناراحت شدم آوا : منم ناراحت شدم دیگه  من : خیلی ناراحتم  آوا : منم خیلی ناراحتم دیگه  چند دقیقه می گذره ... همینطوری   زل زدی به من. کم کم میای نزدیک   می گی : "مامان، بخند. لطفا بخند دیگه "   ...
10 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد