آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آوا

اولین قصه

1391/12/21 14:05
نویسنده : مریم
304 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها عجیب به قصه گفتن و قصه شنیدن علاقه پیدا کردی. دائم باید قصه های من درآوردی خودم رو برات تکرار کنم. بعضی وقت ها سفارش می دی کدوم قصه رو برات تعریف کنم. (معمولا می گی قصه بزبز قندی، قصه ماه و ...) گاهی اوقات هم به اسم حیواناتی که دوست داری ازم درخواست قصه می کنی مثلا می گی قصه موش، قصه خرگوش و ... (خوب همین کارها رو می کنی که قصه های من فی البداهه می شه دیگه نیشخند) حسابی مامان رو به فکر انداختی که بره سراغ مبحث شیرین قصه گویی و دوباره شروع کنه به مطالعهاز خود راضی شب ها موقع خواب دو تا، سه تا و گاهی4-5 تا قصه برات تعریف می کنمبغل. تازه بعد از قصه گویی من، قصه گویی خودت شروع می شه. اینقدر شیرین و خوردنی می شی که نگو و نپرس قلب دیشب وقتی قصه گفتن مامان تمام شد (معمولا وقتی قصه گفتن من تمام می شه که دیگه درخواست قصه نمی کنی. معمولا برای درخواست قصه به جای قصه بگو، می گی "قصه بگم") خودت شروع کردی به تکرار قصه های مامان... "نه (کلمه نه رو مثل خودم می کشی و خیلی شیرین می گی ننننننننننننه) ... قویتری نیستی (قویتر نیستم رو می گی قویتری نیستی)..." و قصه بعدی که جزء قصه های فی البداهه مامانهنیشخند "مورچه می گه (مورچه گفت) ... خونه کجاست (خونه ام کجاست) و ... 

و اما قصه های محبوب آوا کوچولو چشمک

قصه دونه کوچولو : قصه یه دونه کوچولو که باد با خودش می بره، ابر می یاد، بارون می باره، خیس می شه. خورشید می یاد، گرم می شه و بالاخره سبز می شه (این قصه رو خیلی خیلی دوست داری، تازه  ازش خیلی چیزها رو یاد گرفتی)

قصه ماه و ستاره: انگیزه اش یه کلیپ انگلیسی بود و ترانه TWINKLE... الان تبدیل شده به یکی از قصه های مورد علاقه ات و هر بار که برات می گم ترانه انگلیسی اش رو دست و پا شکسته می خونیابرو

 قصه بزبز قندی: فکر می کردم برات زود باشه چون هم طولانی بود و ... اولین بار خونه عمه شنیدی و الان خیلی دوسش داری. هنوز قصه رو شروع نکردم می گی منگول بود ... حبه انگور بود ... 

قصه "دخترک موش، مرد و آرزوش": از قصه های کلیله و دمنه مجموعه خاله ستاره است. یه کم تغییرش دادم و الان شده قصه مورد علاقه ات. خوبیش به اینه که با ابر و خورشید و کوه و ... کلا مظاهر طبیعت آشنا می شی

قصه خانم مرغه: این قصه هم جزء قصه هایی که خودت دایم تکرارش می کنی "نه ... تخم گذاشتم... گرم نگه دارم (باید گرم نگه اش دارم) ... 

و قصه آقا بزی و ... 

هفته پیش هم اولین قصه خودت رو برام تعریف کردی. توی تاب نشسته بودی و داشتم تابت می دادم که شروع کردی "یکی بود... نبود.... خرسی کنار آوا نشسته بود ... باد اومد ... تاب داد ... تاب تاب عباسی ... )تعجب تشویق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد