نقاشی 2
بیست و یک ماهگی آوا:
این چند روزه مشغول طبقه بندی عکس های سال گذشته ات بودم. همه رو به تفکیک سال و ماه و روز طبقه بندی کردم و مثل عکس های قبلی بایگانی کردم. یه بار که مشغول طبقه بندی و ذخیره عکس هات بودم، بابا گفت: "فکر می کنی فرصت داشته باشه اینهمه عکس و فیلم رو ببینه؟" نمی دونم چرا ولی از اون روز به بعد، هر بار که می شینم پای این کار نسبتا وقت گیر یاد این حرفش می افتم و با خودم می گم یعنی می شه برات مهم نباشه دیدنشون نمی دونم وقتی بزرگ بشی، چقدر برات مهم باشه این یادگاری کوچیک من. اما دوست دارم بدونی که خیلی زحمت کشیدم برای جمع آوریش. خیلی اوقات از خوابم زدم، از استراحتم. دوست دارم بدونی که چقدر برام مهم بوده لحظه لحظه قد کشیدنت و ثبت اینهمه شادی و خوشبختی
از این که بگذریم کلی عکس جاافتاده پیدا کردم که حیفم اومد نگذارم برات عسلم این نقاشی ها رو روی بردت کشیدی و من ازشون عکس گرفتم
تاریخ عکس : 1391/12/09
تاریخ عکس : 1391/12/14
و بالاخره اولین نقاشی دو خطه ای که کشیدی. ابتکارش از خودت بود دو تا مداد شمعی با رنگ های مختلف برداشتی و این اثر هنرمندانه رو خلق کردی
تاریخ عکس : 1391/12/18
عکس های بعدی مربوط می شه به روزی که طغیان کردی و روی همه کتابها و اسباب بازیهات رو خط خطی کردی این فقط دو موردشه
تاریخ عکس ها : 1391/12/14
بعد هم ماژیک به دست اومدی سراغ من برام یه چشم و ابروی تازه کشیدی و ... حسابی خط خطی کردی منو یادم می یاد در اولین فرصت، رفتم سراغ ماژیک و منهدمش کردم آخه فقط زورم به اون بیچاره می رسید و بس