آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

آوا

غریب ها

1392/12/20 16:50
نویسنده : مریم
373 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی اومد و خیلی زود رفت. رفتیم ایستگاه قطار، بدرقه اش. یعنی مجبور شدیم، بریم. چون گریه می کردی و اصرار داشتی با مامانی سوار قطار بشی و بریمنتظر. بالاخره رضایت دادی به دیدن قطار (به قول خودت توماس) کلی صبر کردیم تا بالاخره توماس (قطار) اومد. به تک تک واگن ها اشاره می کردی و می گفتی :" مامان، ببین این توماسه، این امیلی ایه، ... فقط زرافه نیست. هنوز سوار توماس نشده..."قلبقلب

شب، موقع خواب ...

آوا : بابا، قصه غریب ها رو تعریف می کنی؟؟

بابا : غریب ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجبتعجب

آوا : دو تا غریب بودن! روی صندلی نشسته بودن ...لبخند

بابا : خانم بودن یا آقا؟

آوا : نه بابا! غریب بودن.

بابا : مامان بود یا بابا؟

آوا : غریب بودن بابا.

بابا : کجا بودن؟

آوا : ایستگاه قطار بودن. روی صندلی نشسته بودن، فکر می کردن. بعد دست تکون دادن، گفتن، بای بای آوا. بعد سوار قطار شدن، رفتن خونه شون. قصه شون همین بود دیگه!!!قهقههقهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

محبوبه
20 اسفند 92 22:33
مریم
پاسخ
مامان فاطمه
25 اسفند 92 20:11
غرییییییییییییییییییییییییب خداااااااا یک ماچ محکمممممم همچین که دردش بیاد
مریم
پاسخ
ممنونم از لطفتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد