آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

آوا

این روزها... 25

1392/5/8 5:15
نویسنده : مریم
185 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها عجیب و غریب شدی حسابی. ساعت ها با خودت بازی می کنی، حرف می زنی، قصه می گی، کتاب می خونی،لباس می پوشی (لباس که چه عرض کنم، هر چی دستت برسه می کشی سرت یا می ندازی روی شونه ات، کلی هم احساس برازندگی می کنی)، عروسکهات رو می زنی زیر بغلت و از این اتاق به اون اتاق{#emotions_dlg.e22} خلاصه این که باید وقت قبلی بگیرم ازت{#emotions_dlg.e28} زیاد تحویلم نمی گیری اصولا{#emotions_dlg.e10} دیروز اومدی آشپزخونه و بعد از مدتها گفتی: "مامان بریم بازی کنیم" {#emotions_dlg.e3} باهم اومدیم اتاق و هنوز نرسیده عروسکت رو دادی دستم. رو کردی به عروسکت و گفتی: "خرسی، می رم سر کار، زود بر می گردم، برات یه خوراکی خوشمزه می یارم" چند قدم رفتی جلوتر، برگشتی و گفتی :"خرسی گریه کنه" {#emotions_dlg.e49}بعد رفتی اون طرف تر و چند لحظه بعد اومدی، دستتو مشت کرده بودی، گذاشتی کف دستم{#emotions_dlg.e40} گفتم: "وای آوا، چه خوراکی خوشمزه ای" اخم کردی و گفتی :"مال خرسیه، خرسی بخوره"{#emotions_dlg.e49} خلاصه این که شما و خرسی، نقش اول بازی بودین و بنده سیاهی لشکر{#emotions_dlg.e26}

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

صدیقه
12 مرداد 92 20:50



می بینی چه روزگاری دارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد