آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آوا

این روزها... 74

1393/1/24 5:17
نویسنده : مریم
270 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز اتفاق جالبی افتاد. داشتی توی اتاقت بازی می کردی که صدای جیغ و گریه ات به هوا بلند شد. اومدم اتاقت و دیدم موقع بستن کمربند کالسکه ات، دستت لای قفلش گیر کرده.نگران دستتو آزاد کردم. بغلت کردم و از اتاق آوردمت بیرون تا آرومت کنم. به خیال خودم داشتم مساله رو حل می کردم که دیدم اصرار داری برگردی اتاقتتعجب برگشتی و یکراست رفتی سراغ کالسکه ات. چشمات پر از اشک بود و با این وضع، می خواستی یه بار دیگه کمربند کالسکه رو باز و بسته کنی. تازه فهمیدم مساله حل نشده برات. بابا کلی خوشحال شد و گفت:"این خیلی خوبه که دخترم از مشکلاتش فرار نمی کنه."ابرو خلاصه این که بالاخره با موفقیت باز و بسته اش کردی و بابا برات توضیح داد که چطوری انجامش بدی تا دستت صدمه نبینه و مشکل حل شد.قلبقلب

بعد انگار یاد کتاب "آفرین، خرس کوچولو" افتادی. گفتی :"مامان، من می خوام چیزهای مفتلف (مختلف) بیشتری بشناسم. مواظب من باش."بغلماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان اهورا(نرگس)
24 فروردین 93 15:46
عزیزم ایشالا تو زندگی با مشکل روبرو نباشی خوشحالم از اینکه برای رفع مشکل تلاش کردی دوستت دارم
مریم
پاسخ
ممنون دوست خوبم
پریسا مامان کیان
24 فروردین 93 23:34
سلااااااااااااااااااام آخیش عزیزم. کیان ما هم همینطوره. همیشه اگه تو یه کاری زخمی بشه باز با گریه برمیگرده و کاری رو که دوست داره انجام میده. کاش وقتی بزرگ میشن هم همینقدر پشتکار داشته باشن. انشالله
مریم
پاسخ
دقیقا. ممنون پریسای عزیز
سارا
25 فروردین 93 15:05
-سلام هدیه سنیا تقویم سال 1393 با عکسهای کوچولوتون با گذاشتن لوگوی سنیا و قالب وبلاگ رایگان وسفارشی با طراحی ویژه سنیــــــــا..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد